loading...

آئین مستان

شهادت حضرت زهرا,متن روضه فاطمیه, روضه فاطمیه, متن روضه شهادت حضرت فاطمه,روضه شهادت حضرت فاطمه, شهادت حضرت فاطمه,متن مداحی شهادت حضرت زهرا, مداحی شهادت حضرت زهرا

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2214 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1734 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1280 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 689 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 627 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 603 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3489 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6702 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2835 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3801 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3237 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3562 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4135 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3672 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7256 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4947 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5887 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4364 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5533 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4177 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1169 زمان : نظرات (0)

مگه میشه، فاطمیه، بشه آسمون نگیره

مگه میشه،بگی زهرا،دل مُرده جون نگیره

مگه میشه،غربت تو،گریه مون و در نیاره

تقصیر چشمای ما نیست،اسم زهرا گریه داره

چرا داد نزنم؟چرا بی تابی نکنم؟همه ی مادرا وقتی حاضرند بمیرن، که دختر رو عروس کنن،پسر رو داماد کنن،روزگار چی به سر مادر ما آورد،بچه های قد و نیم قد داشت،اما دستش رو بالا آورد صدا زد"اللهم عجل وفاتی سریعا"

 علامه امینی رو منبر توی مشهد این روضه رو میخوند،آیت الله العظمی میلانی(ره) دیگر علماء نشتن،علامه ی امینی گفت:فاطمه دستش رو بالا آورد صدا زد:"عجل وفاتی سریعا"..آیت الله میلانی بلند شد،آقای امینی! یه سئوال دارم،چی شد روزگار یه کاری کرد فاطمه از خدا طلب مرگ کرد؟صدا زد:آقای میلانی،آدم زنده پهلو میخواد،بعد از در و دیوار پهلوی فاطمه شکست...

صدا زد سلمان هر نفسی که میکشم خون تازه.....

 هر دردی رو باهاش میشه راه رفت،دست بشکنه،پا بشکنه کمک می گیری راه میری می شینی،اما تنها دردی که نفس کشیدن هم سخته درد پهلوست...از بعدِ در و دیوار نه زینب و بغل گرفت نه حسین رو....

 مادر همیشه دختر رو کنار خودش می خوابونه،فضه میگه نگاه کردم بی بی اشاره کرد،فرمود:جای زینب رو دور تر از من بنداز...چرا خانوم جان؟دخترِ طاقت نداره میخواد کنار شما باشه،صدا زد فضه! زینب دیگه باید به بی مادر خوابیدن عادت کنه...

 دیگر حسین را نتوانم بغل گرفت

بازو به ناتوانیِ من گریه می کند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه

پیری بر این جوانی ِ من گریه می کند

 

آره،اگه پهلو شکسته باشه،سینه زخمی باشه،چه جوری زندگی میشه...صدا زد زینبم! میدونم نگاه تو،نگاه علی،نگاه حسنین،میگه بمونم،ولی چه جوری بمونم....

 بر خشت خشت خانه بُوَد رد دست من

دیگر ز دست گیری دیوار خسته ام

علت میدونی چیه؟

 از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار می بینم

به چشم نیمه باز خود جهان را تار می بینم

 دلم میخواست چشمانم نمی دیدند جایی را

که خون محسن خود بر در و دیوار می بینم

نمک خلقت علیست،نمک خونه ی علی حسینِ...جایی رو قرار داد به نام بیت الاحزان،که مادر روزا می رفت،حسنین دستاشو می گرفتن می اومد تو بیت الاحزان می نشست زیر یه درخت خشکیده،یه مقدار سایه داشت بی بی گریه می کرد،اما یه روز علی وارد خونه شد دید بچه ها یه جور دیگه صورت هاشون سوخته،گفت:چه خبر شده؟گفت بابا! امروز با مادر رفتیم،به دستور دومی درخت رو بریدن،اما من وحسین دیدیم مادر سیلی خورده است،دستامون رو سایه کردیم صورت مادر آسیب نبینه،آخه صورتی که سیلی می خوره پوست ورم میکنه،اگه آفتاب بخوره میسوزه...از اون به بعد دیگه بچه ها حواسشون بود صورت ها نسوزه، از مدینه هم بیرون زدن مراقب بودن صورتا نسوزه،هر جا هر منزلی هم که می رسیدن،می دیدن تا آفتاب مستقیم میخوره،پایین می اومدن،رباب گوشه ی چادر رو جلو آورده...چرا این کاری میکنی خانوم جان؟ می گفت:پوست بچه شیرخواره ام نسوزه،صورتش نسوزه،تا کربلا مراقب بود آفتاب به صورت علی اصغر نخوره،اما همچین که سرها بالا نیزه رفت،دیدن یه مادر دستش رو بالا آورده،گفت: می بینم آفتاب به صورتت میخوره...حسین......

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 692 زمان : نظرات (0)

روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد

تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد

 آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو

من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو

ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین

تا تو خوردی به زمین، دخترت افتاد زمین

اشک از گوشه ی چشم تَرَت افتاد زمین

چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین

 وای مادرم،مادرم،مادرم.........

  روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش

رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش

 گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش

سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش

 به اینا که بسنده نکردن،کجای عالم سراغ داری،مردی رو دستاش رو ببندن و زنش رو جلوش کتک بزنن؟...

دری که جبرائیل و میکائیل اجازه می گرفتن...فاطمه جان! اجازه هست وارد بشن؟ بله باباجان،خونه متعلق به خود شماست.روزگار گذشت،بی حرمتی کردن،بدون اجازه وارد شدن،بدون اینکه در بزنن در خونه رو آتیش زدن...فاطمه بین در و دیوار ......به اینا هم بسنده نکردن...

 خوشی زعمر ندیده خدا نگهدارت

صنوبری كه خمیده خدا نگهدارت

 قرار بعدی ِ ما كربلا زمان غروب

كنار ِ رأس بریده خدا نگهدارت

  چه زمانی؟ وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ

  مادرش آمده گودال نچرخان بدنش

استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم

  دستت رو بیا بالا نشون به حضرت زهرا بده،صدا بزن:حسین.....

  

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1299 زمان : نظرات (0)

دنیا رو به هم میریزی بری...نمیشه...من چوبش به تنم خورده.‌‌..یه وقتا تو برنامه ی دو سه ماه دیگتم حرم نیست...یه هو به خودت میای میبینی خیابون امام رضا...این آقا این جوره حساب کتابش...رفتی امام رضا به آقا بگو:ما برا مادر خودمون از این کارا نکردیم.چرا؟

چون مادر مارو نزدن...مادرشما رو زدن...مادر ما نسوخت...مادر شما رو سوزوندن...مادر ما پیریاشو دید...مادر شما تو یجوونی پیر شد..‌.

مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند...؟

شعله بر سوختن بال و پرت آوردند

 دست، سمت رخ همچون قمرت آوردند

گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند

 خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم

رفتی از هوش کنارم،به خدا لرزیدم 

آیت الله وحید فرمودند:امام زمان نگران روضه ی مادرشه...

بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم

مردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم

باورم نیست بمانی کفنت را دیدم

غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم

 چندوقتیست که خوابش همه کابوس شده

غیرت کودکمان زخمی ناموس شده

  آی امام حسن...تو یه بار یه صحنه جلوت مادرتو ،ناموستو زدن پیر شدی...پس خوب شد یازده محرم رو ندیدی...خواهرتو ،دختر برادراتو،زن برادرتو ،نجمه و رباب و سکینه ،رقیه دستای امام سجاد و بستن جلو چشماش اینو میزدن، اونو میزدن، زینب و زدن...حسیین...

  وای اگر بال و پرت میل پرواز کند...

امشب روضتو نیت کن برا چند نفر از اموات و شهداء  بفرست...

به جای در چهل نفر مرا زدند

تو رو نگاه کردن و مرا زدند

بی وجدان ترین آدما هم تو دعوا ببینن زن هست میگن ول کن بذار مردش بیاد...تا دید کسی تو کوچه نیست دستشو بالا آورد...تو بیابونا رسید بالا سر بچه یه جور زد نفسش بند آمد...صدا زد:عمو...عمو...زبونش گرفت...دیگه نمیتونه...نَ...نَ...نزن...حسین...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 3068 زمان : نظرات (0)

نیمه شبها دردها انگار درد آورتر است

 حال و روز زخمیِ تب دار درد آورتر است

لا به لای گریه هایِ بچه هایِ داغ دار

ناله های مادر بیمار درد آورتر است 

امشب بریم خونه ی علی ببینیم چه خبره؟امشب بریم بگیم مادر اومدیم عیادت مادر...روز که میشد بی بی اصلا به روی خودشم نمی آورد...الا این روزای آخر که دیگه بی بی نمیتونست...اما شب که میشد،همه میخوابیدن،تازه درد مادر شروع میشد....شب این جوری میگذشت...

 یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود

 ظاهراً اینبار از هر بار درد آورتر است

در قبال زخم های جنگجویان اُحد

حمزه می داند چرا مسمار دردآورتر است

  حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی

 با جراحات لبش گفتار دردآور تر است

از زمین خوردن همیشه زن خجالت میکشد

 گر ببیند شوهرش، بسیار درد آورتر است

پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها

 در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است

ای وای این درِ خونه ی امامِ

پس چرا پشتش ازدحامِ

 اینجا چرا پر از غلامِ

 ای وای تا شعله ی آتیش به پاشد

ضرب لگد مشکل گشا شد

 گوش بده یه چی بگم...دیدی یه بار دعوا تو بیرون از خونه میشه...یکی میاد میگه بچه ها بیاید بریم تو خونه...نگاه نکنید...اما یه بار هست دعوا میاد تو خونه...یه هو زینب صدا زد بابا در رو وا کردند... بمیرم برا علی...بمیرم برا علی....جلو چشمای زهرا دستاشو بستن.... آی دستای آقا رو بستن...چهل تا مرد دارن میکِشن علی رو...بُدو بُدو  آمد جلو...دست انداخت تو کمر علی...نمیذارم ببریدش...هر چی کشیدن دیدن نه! بی بی  دستو رها نمیکنه.......نانجیب صدا زد دست زهرا رو جدا کنید از علی.....

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1155 زمان : نظرات (0)

گفتم رو سینه ی محتضر رو سبک میکنند؛دو سه ماهه سینه سنگینی میکنه،نمیتونه یه نفس عمیق بکشه...آخه میخ فرو رفته تو سینه...

 بی بی فرمود:علی جان برو مسجد برام دعا کن خیلی دلم گرفته...خیلی دلم سوخته برا این یه حرفش...چی شد اینجوری شد؟!

نگاه کرد دید زهرا که هر دو دستش از کار افتاده بود حالا با هر دو دست کار میکنه.

یه دست خمیر درست میکنه...یه دست کار دیگه میکنه...فرمود:زهراجان! الحمدلله خوب شدی.داری کار خانه میکنی.

یه نگاهی کرد...نگاه معنادار...اما یه جوری که علی صورتشو نبینه...یه وقتایی علی خودش نگاه نمیکرد...آخه او هم خجالت میکشید...

یه وقتایی مرد خجلت میکشه از همسرش...

علی جان! برا چند روزتون نان پختم...یه دفعه علی خشکش زد...این حرفا رو مسافرا میزنن...علی جان! حسنینم رو شستم...علی جان! موهای زینبمو شانه زدم...علی جان! دیشب خواب بابامو دیدم...وعده داده امشب مهمونشم...همینجور که نشسته دید زانوی علی داره میلرزه...یه ذره سرش رو بلند کرد دید صداش داره میلرزه...فاطمه به هم ریخت...

خدا! محسنمو دادم علیمو اینجور نبینم...خدا پهلوم شکسته شد علی آسیب نبینه..‌.از سینم این همه خون ریخت که اشک علی رو نبینم...دید اگه علی تو خونه باشه،بیینه جون دادن زهرا رو دق میکنه...

همه عالم میخوان علی بالینشون باشه...

فاطمه فرمود علی جان! میشه خواهش کنم بری مسجد برام دعا کنی؟

فاطمه جان چشم...چقدر گوش دادن حرف فاطمه برا علی هزینه داشته...

نمیدونم امروز سخت بود؟!آدم بره یه دفعه خبر بیارن...یا اون روز سخت بود که اومدن درِ خونه سر و صدا کردن...آبروریزی کنند...تا علی پاشد...زهرا با دست سالم اشاره کرد...صحیح و سالم بود...علی جان اجازه بده من برم دمِ در...خواهش منو رد نکن...

خانوما اگه چیزی تو خونه کم دارید جلو رفیقای شوهرتون نگید...(حالا سلمان،ابوذر،مقداد...ده دوازده نفر اونجا نشستنا...)کنار بکش بهش بگو...یه جوری فاطمه گفت اگه علی میگفت نه برا فاطمه گرون تموم میشد...میخوای بری...برو...به خدا این از وداع حسین و علی اکبر سخت تر بود برا علی...

فاطمه رفت پشت در...واویلتاه...واویلتاه...یه مدل هیزم آوردن زود گُر میگرفت...انبوهی از هیزم ریختن دمِ خونه....تا آتیش روشن شد دودش خونه رو گرفت...

این چهار انگشت از لا در بیرون بود...نوشتند اون نامرد تازیانه میزد که زهرا دستش رها بشه...اما دیدند فاطمه یه جور در رو نگه داشته...با اینکه همه دارن فشار میارن...این قدرت خدایی است...

بعضیا میگن بی بی دیگه روزای آخر عمر دیگه نمیتونست خوب راه بره...من اعتراض دارم...میگن آخرای عمر قدش خمیده بود...من اعتراض دارم...اینا روضه هاست که مردا میخونن...و اِلّا  روضه ای که زنا برا هم میخونن فرق داره...خانمی که چهارتا بچه داشته...این بچه ی پنجمشه...تو شش ماهگی بچه همین جوری ام راه نمیتونه بره... همین جوری ام قدم برداشتن سخته براش...استخونا ضعیف شده بود...بپرس از دکترا...تو این ایام قدرت مادر به بچه منتقل میشه...داغ بابا هم دیده بود...غذا هم نمیتونست بخوره...مگه نشنیدی؟! نوه شم میگفت:من که غذا نخواستم...من بابامو میخوام...

همه فشار آوردن...فاطمه درو نگه داشته...یه نفر گفت:برید کنار...چنان لگد به در زد...میخ در داغ شده بود...بدجوری سینه سوراخ شد...صدای شکستن استخونا به گوش علی رسید...زهرام داره بین در و دیوار می افته..."یا فضةُ خُذینی..." تا فضه به خودش بجنبه علی دوید...سر زهرا رو به دامن گرفت...نذاشت با سر به زمین بخوره...علی جان تو کوچه جات خالی بود...اون روزیکه اون نامرد یه جوری زد با صورت به دیوار خورد...

من امروز میخوام بگم دیوار رو قبول ندارم...همون دیوار خونه بس بود... دیدی یه موقع یه کسی خدای ناکرده بی هوا سیلی بخوره با صورت زمین میخوره...علی جان جات خالی بود تو کوچه...

آقا امام حسن دو تا سر به دامن گرفته...یکی تو محراب...فرق شکافته رو به دامان گرفت... انقده گریه کرد امیرالمومنین فرمود:حسن جان گریه نکن! من که طوریم نیست...اونجا سی و هفت ساله بوده امام حسن...ببین مادرت اومده...جدت اومده...جده ات اومده...آخ بمیرم...یه روزم تو کوچه سر فاطمه رو به دامن گرفت...دو دستی که سر رو به دامن گرفت دید دستش خونی شد...آخه میگن گوشواره شکست..‌.

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 379 زمان : نظرات (0)

«السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْت النُّبُوَّة»
السَّلامُ عَلی مَحال مَعرفة الله

گندم از دستۀ دستاس تو برکت دارد

دست لطف تو به هرچیز محبت دارد

بی وضو دست به نام تو زدن جایز نیست

نام تو عصمت محض است قداست دارد

سائل آمد در این خانه و حاتم برگشت

در کرم حضرت صدیقه قیامت دارد ...

تو فدک داشتیُ و سیر نمی خوابیدی

سفره ات غیر کمی آب به ندرت دارد

تو به نه سالگیت اُم اَبیها شده ای

حرف ما نیست بگوییم ، روایت دارد

ماجرای ورم پای تو در وقت نماز

متواتر شده از بس سندیت دارد

روز محشر همه بر پا و تو بر ناقه سوار

تا بدانند همه فاطمه حرمت دارد

خوش بحالش که کنیزی شما را میکرد

واقعاً فضه چه اندازه سعادت دارد

بُرد باماست که مانوس به زهرا شده ایم

خاک بوسی درش حکم عبادت دارد

گریۀ روز و شبت تاب ز مردم برده

از تو بی بی در و همسایه شکایت دارد

آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد

پهلوی تو خون ریزی بسیار نگیرد

در چند نفس پخش کن این یک نفست را

تا پیرهنت حالت گلدار نگیرد ...

خون مردگی چشم تو درمان که ندارد

پس گریه نکن تاری بسیار نگیرد ...

یک ذره تکان خوردن تو فاجعه ساز است

آرام بمان پهلویت این بار نگیرد

دیشب سر سجاده دعای حسن این بود

که مادر من دست به دیوار نگیرد

مادر شدنت را به لگد از تو گرفتند

ای کاش کسی حسرت دیدار نگیرد

نجار بنا بود که بی میخ بسازد

تا عمر مرا این در و مسمار نگیرد


تعداد صفحات : 11

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 74
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 349
  • آی پی دیروز : 308
  • بازدید امروز : 2,982
  • باردید دیروز : 2,673
  • گوگل امروز : 29
  • گوگل دیروز : 37
  • بازدید هفته : 10,722
  • بازدید ماه : 71,923
  • بازدید سال : 1,281,847
  • بازدید کلی : 19,787,675